شماره ٥٨٥: سنبل او مي خرامد دست بر دوش بهار

سنبل او مي خرامد دست بر دوش بهار
تاکند در وقت فرصت حلقه درگوش بهار
از نگاه اولينم چشم او ديوانه کرد
نشأه جام نخستين است سر جوش بهار
در چمن تا قامت موزون او پيدا نشد
در کشاکش بود از خميازه آغوش بهار
کي توانستي ز شور عندليبان خواب کرد؟
از شکوفه گر نبودي پنبه در گوش بهار
خط دميد و همچنان رنگيني حسنش به جاست
درخزان ننشست اين گلزار از جوش بهار
صائب از چندين هزاران خرمن اميد خلق
دانه بي حاصلي باشد فراموش بهار