شماره ٤٩٠: به جاي سبزه چو ايام زندگي بسر آيد

به جاي سبزه چو ايام زندگي بسر آيد
زبان مار ز خاک سخن گزيده بر آيد
عجب که طي شود اين راه کز ستيزه طالع
ز پا چو خار کشم ناخنم به سنگ بر آيد
بغل گشاده چو صبحم ستاره ريز چو گردون
به اين اميد که خورشيد رويم از سفر آيد
کجاست باد مرادي که بي فسون معلم
سفينه ام به کران زين محيط پر خطر آيد
نه روي آينه اي در نظر نه آينه رويي
چگونه طوطي بي مثل من به حرف در آيد
شگون ندارد بستن کمر به خون ضعيفان
ز رگ گشودن ماخون ز چشم نيشتر آيد
زمانه اي است که بندند بر رخش در کنعان
اگر به دست تهي ماه مصر از سفر آيد
به جنگ دشمن عاجز مرو که در ره مردي
اگر به سنگ خورد تيغ به که بر سپر آيد
مرا که صبح نشاط از سواد نامه بخندد
کدام عيد به اين مي رسد که نامه بر آيد
چه جاي خامه که از درد چون قلم بشکافد
حديث هجر اگر بر زبان نيشتر آيد
به جيب خاک فرو برده سر به طالع وارون
چگونه دانه اميد ازين بهار بر آيد
فضاي خاک شکرزار شد ز کلک تو صائب
که ديده از ني بي مغز اينقدر شکر آيد