شماره ٤٧١: تن را اگر گذاري در عشق ما چه باشد

تن را اگر گذاري در عشق ما چه باشد
گراستخوان نگيري باز از هما چه باشد
عشق است مصر اعظم عقل است روستايش
زين بيش اگر نباشي در روستاچه باشد
از راه بيخودي عرش يک نعره وارراه راست
از خويش اگربرآيي اي نارساچه باشد
ني صاحب نوا شد تا ريخت برگ ازخود
گربرگ را بريزي اي خوش نوا چه باشد
موج از عنان فکندن سالم به ساحل آمد
گردست را ببندي پيش قضا چه باشد
با دوستان يکرنگ کفرست سرگراني
با کاه اگر بسازي اين گهربا چه باشد
تدبير عقل ناقص با عشق برنيايد
اسباب مکر فرعون پيش عصا چه باشد
خاک از فتادگي شد مسجوداهل عالم
چون خاک اگرکني صبردر زيرپاچه باشد
اکسيرخاکساري روشنگروجودست
گرچشم را نپوشي زين توتيا چه باشد
از پاس دل صنوبر سرسبزي ابديافت
گرپاس دل بداري اي بيوفا چه باشد
شکرزني سواري روي زمين گرفته است
پهلواگرندزدي از بورياچه باشد
از بال پشه اي رفت بربادمغزنمرود
از کبراگرنگويي با کبريا چه باشد
با توتمام سوديم با خودهمه زيانيم
يکبار گرستاني ما را ز ما چه باشد
هيچ است فکر صائب در پيش فکر ملا
با آفتاب تابان نور سها چه باشد