شماره ٤٦٨: در زلف نااميدي روي اميد باشد

در زلف نااميدي روي اميد باشد
صبح اميد يعقوب چشم سفيد باشد
بيد از ثمر نظر بست وصل نبات دريافت
عاشق ز ترک لذت چون نااميد باشد
در روستاي مشرب هرروز روز عيدست
در شهربند مذهب سالي دو عيد باشد
برخانه وجودم از دل زده است گردون
قفلي که آه وفريادآن را کليد باشد
عاشق نمي توان گفت ديوانه مشربان را
هرکس به خون نغلطيد اينجا شهيد باشد
از جوي شيرشستيم دست اميدواري
تا چندقاصد مااين پي سفيدباشد
دوران نااميدي سرحلقه اميدست
صائب ز نااميدي چون نااميد باشد