شماره ٣٨٦: از حسن غريب تو جهان صبح وطن شد

از حسن غريب تو جهان صبح وطن شد
اين شوره زمين از گل روي تو چمن شد
کامت شکرين باد که هر رخنه اي از دل
شيرين ز شکر خند تو چون کنج دهن شد
بوي خوش آهوي تو بردشت گذرکرد
داغ جگر لاله ستان ناف ختن شد
خاري که کشيدم ز قدم راهروان را
چون شمع درين باديه خضر ره من شد
برصومعه افتاد ز چشم تو نگاهي
صد زاهد پيمانه شکن توبه شکن شد
ريحان که رخ گلشن ازو تازه وتر بود
از تازگي خط تو تقويم کهن شد
در نشأه سردرگم جان را نبردم
هرچند که در جام من اين باده کهن شد
هرقطره که در پرده شب ريخت ز چشمم
چون شبنم گل آينه روي چمن شد
فرياد که يعقوب نظر بسته ما را
پيراهن يوسف دوم بيت حزن شد
عمري است که در بوته فکرست گدازان
صائب عجبي نيست اگر پاک سخن شد