شماره ٣٦٨: خط از لب لعل گهرافشان تو گل کرد

خط از لب لعل گهرافشان تو گل کرد
يا خضر ز سرچشمه حيوان تو گل کرد
چشم تو شد از گريه مستانه گهرريز
يا خون من از نشتر مژگان تو گل کرد
پردر پر هم بافت چو خط گرد دهانت
حرفي که ز لعل گهرافشان تو گل کرد
در شوره زمين تخم فشاند چمن آرا
تا آن خط ريحان ز نمکدان تو گل کرد
هر غنچه دهاني چو زر گل به گره بست
هر نکته که از غنچه خندان تو گل کرد
از خون دلم شانه چو سرپنجه مرجان
رنگين شد واز زلف پريشان تو گل کرد
از زلف شد آن طرف بناگوش نمايان
صبح وطن از شام غريبان تو گل کرد
روشن گهري پرده در راز نهان است
از چشم تو مي خوردن پنهان توگل کرد
در پرده شب جام چو خورشيد کشيدن
چون صبح ز دستار پريشان توگل کرد
شبهاي درازي که به صحبت گذراندي
از کوتهي شمع شبستان توگل کرد
در پرده هر آن جرعه که چون ابر کشيدي
يک يک ز عذار عرق افشان توگل کرد
دل باز کند صحبت ياران موافق
در خلوت دل غنچه پيکان توگل کرد
بود از نظر خلق نهان خاک مزارم
چون سرو ز برچيدن دامان توگل کرد
از سينه هرکس که دل خونشده گم شد
چون تکمه گوهر ز گريبان توگل کرد
چون غنچه به دل خرده رازي که نهفتم
آخر ز شکر خنده پنهان توگل کرد
از کاوش مژگان تو وا شد گره دل
اين غنچه لب بسته به دوران توگل کرد
از گريه شادي ز جگر شست سياهي
هر لاله که از خاک شهيدان توگل کرد
يک بار کند هر ثمري گل ز لطافت
در هر نظري سيب زنخدان توگل کرد
صائب چمن از زمزمه عشق تهي بود
اين نغمه جانسوز به دوران توگل کرد