شماره ٣٦٧: از بس عرق از چهره گلفام تو گل کرد

از بس عرق از چهره گلفام تو گل کرد
چون پشت لب سبزخطان بام تو گل کرد
خونم چو مي از لعل مي آشام تو گل کرد
در شيشه من جوش زد از جام تو گل کرد
در پرده پيغام کسي بوسه نداده است
اين معني پوشيده ز پيغام تو گل کرد
در لعل بتان آب شد از شرم شکر خند
زين نوش که از تلخي دشنام تو گل کرد
خار سرديوار به بي بردگي من نيست
از گريه من گرچه دروبام تو گل کرد
داغ جگر تشنه ما سوخته جانان
تبخال شد از لعل مي آشام تو گل کرد
هرچند که از خواب شود فتنه زمين گير
صد فتنه خوابيده ز بام تو گل کرد
رحمي به تهيدستي ما ساده دلان کن
کز شوره زمين تخم در ايام تو گل کرد
مپسند به من تهمت آزادي ازين بيش
کز دانه اشکم قفس ودام تو گل کرد
در فکر سرانجام من سوخته دل باش
اکنون که خط نيک سرانجام تو گل کرد
در قبضه فرمان نبود توسن سرکش
ناکامي من از دل خودکام تو گل کرد
هرچند که در پرده الفاظ نهفتم
از نامه سربسته من نام تو گل کرد
نيلي ز تماشا نشود هيچ سمنبر
اين فاخته از سرو گل اندام تو گل کرد
صائب همه رنگين سخنان مست وخرابند
زين باده گلرنگ که از جام تو گل کرد