شماره ٣٥٠: دل بردن ما اينهمه تدبير ندارد

دل بردن ما اينهمه تدبير ندارد
اين راه سبک حاجت شبگير ندارد
در هر دو جهان کيست کز او شرم کند عشق
نقاش حيا از رخ تصوير ندارد
اطوار من از دايره عقل برون است
خواب من سودازده تدبير ندارد
از وادي کونين چه کارست گذشتن
اين يک دو قدم حاجت شبگير ندارد
خورشيد کباب است ازان جاذبه حسن
چون سايه گرفتار تو زنجير ندارد
شيرازه نکرده است کسي برگ خزان را
مجنون تو پيوند به زنجير ندارد
تا بلبل باغ فرح آباد توان شد
صائب هوس گلشن کشمير ندارد