شماره ٣٠٠: سير از رخ تو ديده به ديدن نمي شود

سير از رخ تو ديده به ديدن نمي شود
گل زين چمن تمام به چيدن نمي شود
در دل گره ز زلف تو داريم شکوه ها
کوتاه حرف ما به شنيدن نمي شود
از شرم خويش در پس ديوار مانده ايم
ورنه نقاب مانع ديدن نمي شود
از آب تلخ تازه شود داغ تشنگي
حرص شراب کم به کشيدن نمي شود
هر چند مادرست به اطفال مهربان
تحصيل شير جز به مکيدن نمي شود
پيري قساوت از دل ظالم نمي برد
دل نرم تيغ را به خميدن نمي شود
خم در خم سپهر، عبث آه کرده است
کم زور اين کمان به کشيدن نمي شود
در گوهر لطيف بود آب بيقرار
حيرت حجاب اشک چکيدن نمي شود
در حسن نقش تن ندهد دل چو ساده شد
آيينه روشناس به ديدن نمي شود
صائب ز بس که محو شکر خواب غفلت است
بيدار چشم ما به پريدن نمي شود