شماره ١٧٨: هشيار را خرام تو سر مست مي کند

هشيار را خرام تو سر مست مي کند
اين سيل اگر به کوه رسد پست مي کند
تا وا کند نسيم سحرگاه غنچه اي
صد عقده باز تاک زبردست مي کند
قد ترا به سرو چه نسبت که آب را
حيراني خرام تو پا بست مي کند
از خط فزود مستي آن چشم پرخمار
بادام را بنفشه سيه مست مي کند
صائب من از نظاره ساقي شدم خراب
ورنه مرا شراب کجا مست مي کند