شماره ١٧٧: مشکل دل رميده هواي وطن کند

مشکل دل رميده هواي وطن کند
شبنم چنان نرفت که ياد چمن کند
آنها که ديد يوسف از اخوان سنگدل
خونش به گردن است که ياد وطن کند
دل مي کند به سينه ما بيدلان رجوع
گر نافه بازگشت به ناف ختن کند
دلهاي جمع را کند آشفته ياد من
رازي نمي شوم که کسي ياد من کند
بي پرده نقش صورت شيرين نگاشته است
تا انتقام عشق چه با کوهکن کند
بسيار رو مده دل عشاق را مباد
زلف تورا گراني دل بي شکن کند
بال ملک چو برگ خزان ديده ريخته است
پروانه را که ياد در آن انجمن کند
صائب مرا ز درد سخن خورد وخواب نيست
کو عيسيي که چاره درد سخن کند