شماره ١٥٤: از آفتاب چاشني صبح شد بلند

از آفتاب چاشني صبح شد بلند
عمر دوباره يافت ز راه گداز قند
بگذار تا به داغ رهايي شود کباب
صيدي که همچو تاب نپيچد بر آن کمند
ما را چه نسبت است به مجنون که جوش ما
نگذاشت گردباد ز هامون شود بلند
از روي گرم شکوه ما مي شود تمام
يک ناله است سرمه آواز اين سپند
علم تو چون محيط به اسرار غيب نيست
ز نهار لب ببند ز چون و چرا و چند
چون گل شکفته باش درين انجمن که صبح
تسخير کرد روي زمين را به نوشخند
در آتش زوال بود نعل رنگ و بو
ز نهار دل به غنچه اين بوستان مبند
از گل به وام گوش ستانند بلبلان
در گلشني که ناله صائب شود بلند