شماره ١٢٠: ساقي به يک پياله که وقت سحر رساند

ساقي به يک پياله که وقت سحر رساند
ما را ازين جهان به جهان دگر رساند
صد حلقه براميد من افزود پيچ وتاب
هر رشته اي که ريشه به آب گهر رساند
ياقوت آتشين ترا ديد آب شد
لعلي که آفتاب به خون جگر رساند
ما را رساند بي پرو بالي به کوي دوست
پروانه را به شمع اگر بال وپر رساند
از دولت نخوانده مرا ساخت بيخبر
هرکس به من ز آمدن او خبر رساند
زنهار تلخ وتند مشو کز زبان چرب
بادام خويش را به وصال شکر رساند
مخمور را به رطل گران دستگير شد
ما را کسي که سنگ ملامت به سر رساند
از ديده سفيد به مطلب رسيد دل
اين نخل را شکوفه به وصل ثمر رساند
در وادي طلب نفس برق وباد سوخت
اين راه را دگر که تواند بسر رساند
نقصان نکرده است ز اهل سخن کسي
شد سبز حرف هر که به طوطي شکر رساند
شاخ از شکستگي به ثمر گرچه کم رسد
ما را دل شکسته به وصل ثمر رساند
صائب چو خون مرده نرفتم ز جاي خود
چندان که روزگار به من نيشتر رساند