شماره ١٠٦: پيري که بار عشق به دوش رضاکشد

پيري که بار عشق به دوش رضاکشد
در گوش چرخ حلقه ز قد دوتا کشد
تا حفظ آبروي قناعت ميسرست
خاکش به سر که منت آب بقا کشد
نتوان به پاي سعي دويدن ز خويش
کو دست جذبه اي که گريبان ما کشد
ايمن مشو به پاک نهادي ز جور چرخ
چون دانه پاک شد تعب آسيا کشد
گشتيم گرد عالم ودر يک گل زمين
خاري نيافتيم که دامان ما کشد
داغم که خار خار طلب آفتاب را
چندان امان نداد که خاري ز پا کشد
صائب مقام امن درين روزگار نيست
خود را مگر کسي به حريم رضا کشد