شماره ١٠٥: شوق مي از بهار گل اندام تازه شد

شوق مي از بهار گل اندام تازه شد
پيوند بوسه ها به لب جام تازه شد
از چهره گشاده سيمين بران باغ
آغوش سازي طمع خام تازه شد
زان بوسه هاي تر که به شبنم زگل رسيد
اميد من به بوسه وپيغام تازه شد
ميلي که داشتند حريفان به نقل ومي
از چشمک شکوفه بادام تازه شد
از نوبهار سبزه مينا کشيد قد
از آب تلخ مي جگر جام تازه شد
زان خنده اي که غنچه به روي نسيم کرد
شاهد پرستي دل خود کام تازه شد
داغي که به به خون جگر کرده بود دل
از روي گرم لاله گلفام تازه شد
شب از شکوفه روز شد وروز شب زابر
هنگامه مکرر ايام تازه شد
حاجت به رفتن چمن از کنج خانه نيست
زينسان که از بهار در وبام تازه شد
زاحرامي شکوفه ولبيک بلبلان
دل را به کعبه رغبت احرام تازه شد
صائب ترا زسردي دوران خزان مباد
کز نوبهار طبع تو ايام تازه شد