شماره ٩٦: تا ديده محو روي تو شد کامياب شد

تا ديده محو روي تو شد کامياب شد
شبنم به آفتاب رسيد آفتاب شد
حسن تو از دميدن خط کامياب شد
پيغمبر جمال تو صاحب کتاب شد
از شرم زلف وروي تو در ناف آهوان
صد بار مشک خون شد وخون مشک ناب شد
يک چشم خواب تلخ جهان در بساط داشت
آن هم نصيب ديده شور حباب شد
تا چهره تو در عرق شرم غوطه زد
هر آرزو که در دل من بود آب شد
آب حيات خضر گل آلود منت است
خوش وقت تشنه اي که دچار سراب شد
چون ديد گل به ديده شبنم بقاي عمر
در بوته گداز در آمد گلاب شد
از رفتن حباب چه پرواست بحر را
عشق ترا ازين چه که عالم خراب شد
صائب ز فيض جاذبه عشق عاقبت
با آفتاب ذره من همرکاب شد