شماره ٥٦: از کوچه اي که آن گل بي خار بگذرد

از کوچه اي که آن گل بي خار بگذرد
موج لطافت از سر ديوار بگذرد
تا حشر جاي سبزه برآيد ز بان شکر
بر هر زمين که سرو تو يک بار بگذرد
خاري است خار عشق که بي دست وپا شود
آتش اگر ز سايه آن خار بگذرد
مژگان وچشم عاشق ديرينه همند
چون مي شود که آبله از خار بگذرد
اي کارساز خلق به فرياد من برس
زان پيشتر که کار من از کار بگذرد
از سرگذشته اندکريمان و اين زمان
کو سرگذشته اي که زدستار بگذرد
چند از خيال گنج که خاکش به فرق باد
عمرم به تلخي دهن مار بگذرد
قطع نظر ز نعمت فردوس مشکل است
صائب چسان ز لذت ديدار بگذرد