شماره ٤٧: ديوانه را به دامن صحرا که مي برد

ديوانه را به دامن صحرا که مي برد
طفل يتيم را به تماشا که مي برد
مکتوب خشک سلسله پاي قاصدست
موج سراب را سوي دريا که مي برد
راه نسيم نيست در آن زلف تابدار
از بيدلان پيام به دلها که مي برد
جايي که زلف حلقه بيرون در بود
نام دل شکسته ما را که مي برد