شماره ٣٦: کجا ز سينه من غم شراب مي شويد

کجا ز سينه من غم شراب مي شويد
چه زنگ از دل آيينه آب مي شويد
چه آب روشن ازين چرخ نيلگون جويم
که رخ به خون شفق آفتاب مي شويد
کسي که در پي اصلاح بخت تيره ماست
سياهي از پروبال عقاب مي شويد
علاج تشنه ديدار نيست جز ديدار
کجا غم از دل بلبل گلاب مي شويد
به حسن ساده دلي چشم هر که باز شود
به اشک تلخ ندامت کتاب مي شويد
اگر غبار يتيمي توان ز گوهر شست
کدورت از دل من هم شراب مي شويد
ز بس که دلبر من تشنه جمال خودست
به آبگينه ز رخ گرد خواب مي شويد
به گريه تيرگي از دل رود که از ريزش
ز روي خويش سياهي سحاب مي شويد
که گفته است در ابر سفيد باران نيست
رخش غم از دل من در نقاب مي شويد
چراغ سوختگان مي شود ز هم روشن
به اشک چهره آتش کباب مي شويد
غبار غم ننشيند به دامني صائب
که توبه نامه من با شراب مي شويد