شماره ٢٨: خط عذارتو خورشيد رابه دام کشيد

خط عذارتو خورشيد رابه دام کشيد
ز هاله حلقه به گوش مه تمام کشيد
مشو به سرکشي از خصم زيردست ايمن
که نرم نرم خط از حسن انتقام کشيد
اميد هست ترا بي سخن رحيم کند
همان که سرمه خاموشيم به کام کشيد
مکن ستم به ضعيفان که رشته بي جان
ز مغز گوهر جان سخت انتقام کشيد
همان به دامن شبها اميد من باقي است
اگر چه صبح عذارش ز خط به شام کشيد
اشاره اي است کز اين حلقه پا برون مگذار
خطي که ساقي دوران به دور جام کشيد
اگر چه از رم آهوست بيش وحشت من
مرا به گردش چشمي توان به دام کشيد
چه رحم بر دل پرخون اهل عشق کند
که زلف دل سيهش مشک را به خام کشيد
من از کجا وخرابات وپاي خم صائب
مرا توجه ساقي به اين مقام کشيد