شماره ١٤: اسير بند قضا رو گشاده مي بايد

اسير بند قضا رو گشاده مي بايد
به تيغ گردن تسليم داده مي بايد
ز پاس عزت روشندلان مشو غافل
که سرو بر لب آب ايستاده مي بايد
مگير تنگ به مردم که اهل دولت را
دل گشاده ودست گشاده مي بايد
عنان نفس ز کف دادن از بصيرت نيست
سگ درنده اسير قلاده مي بايد
به قدر آنچه بود برگ نخل بيش از بار
زبان شکر ز نعمت زياده مي بايد
کمند جاذبه از شش جهت عنان تاب است
به راه کعبه مقصد چه جاده مي بايد
سؤال را گره جبهه قفل لب گردد
در سراي کريمان گشاده مي بايد
ترا چو مور ازان حرص دربدر دارد
که لقمه از دهن خود زياده مي بايد
مدار دست ز دامان جام مي صائب
اگر ترا دل ودست گشاده مي بايد
به بحر صائب اگر آشنايي ات هوس است
نخست شستن دست از اراده مي بايد