شماره ٧٦٨: در غم و شادي ايام مرا حال يکي است

در غم و شادي ايام مرا حال يکي است
فصل هر چند کند جامه بدل سال يکي است
حرص دايم ز براي دگران در گردست
حال اين بي بصر و ديده غربال يکي است
عرق سعي براي دگران مي ريزد
حاصل خواجه ز مال خود و حمال يکي است
هر نفس اهل هوس نيت ديگر دارند
دل اين طايفه و قرعه رمال يکي است
پيش سوزن که به يک چشم جهان را بيند
گوهر عيسي و خرمهره دجال يکي است
پيش جمعي که ازين نشأه به تنگ آمده اند
شادي مردن و آزادي اطفال يکي است
دل اگر نرم شود کار جهان آسان است
گره سخت به سررشته آمال يکي است
ادب پير خرابات نگهداشتني است
طبع پيران و دل نازک اطفال يکي است
تا رسيدم به پريخانه وحدت صائب
پاي طاوس مرا در نظر و بال يکي است