شماره ٧٥٢: خارخاري که ز رفتار تو در دل مانده است

خارخاري که ز رفتار تو در دل مانده است
خس و خاري است که از موج به ساحل مانده است
اثري کز من بي نام و نشان هست و بجاست
گل خوني است که بر دامن قاتل مانده است
نيست يک دل که در او گوهر انصاف بود
صدفي چند درين دامن ساحل مانده است
منزل دور به غيرت فکند رهرو را
دل ز نزديکي راه است که کاهل مانده است
خشک مغزان گهر از بحر به ساحل بردند
کشتي ماست که در دامن ساحل مانده است
چيست خشت و گل فاني که بر آن تکيه کنند
اثر آن است که از مردم کامل مانده است
رسته گشتند ز زندان جهان يک جهتان
مهره ماست که در ششدر باطل مانده است