شماره ٧٤٩: از تب رشک تو خورشيد هلالي شده است

از تب رشک تو خورشيد هلالي شده است
طوبي از غيرت سرو تو خلالي شده است
(خون ما گر چه حرام است چو مي، خوردن آن
پيش اين سنگدلان آب حلالي شده است)
آفتاب سخنش گرد جهان مي گردد
هر که ز انديشه باريک هلالي شده است
(مختصر کن سخنم را به شکرخنده لطف
که چراغ گله ام فتنه بالي شده است (کذا))
(خطرم چند چو طاوس بود از پر و بال؟
بر من اين نکته رنگين چه وبالي شده است)
بر تن باد صبا پيرهن يوسف مصر
از تب رشک تو فانوس خيالي شده است
(دل آسوده ات از حال به حالي گردد
گر بداني تو که صائب به چه حالي شده است)