شماره ٧٤٦: دلم از کثرت پيکان تو آهن شده است

دلم از کثرت پيکان تو آهن شده است
تنم از ناوک دلدوز تو جوشن شده است
مژه از پرتو رخسار تو زرين گردد
اين چراغ از نفس گرم که روشن شده است؟
پنبه از داغ دل خويش که برداشت، که باز
دامن دشت جنون وادي ايمن شده است؟
در بيابان جنون، چشم به هر جا فکني
دانه آبله ماست که خرمن شده است
در تمناي تو اي قبله ارباب نياز
کعبه سرگشته تر از سنگ فلاخن شده است
چاشني از لب شکر شکن او دارد
فکر صائب که سزاوار شنيدن شده است