شماره ٧٢٧: غنچه را چاک به دامن ز گريبان رفته است

غنچه را چاک به دامن ز گريبان رفته است
تا که ديگر به تماشاي گلستان رفته است؟
از لب يار به پيغام بسازيد که خضر
بارها تشنه ازين چشمه حيوان رفته است
بوي خون مي رسد از تربت مجنون به مشام
شير هر چند که بيرون ز نيستان رفته است
دشت دريا شده و چشم غزالان عنبر
تا که امروز ازين باديه گريان رفته است؟
يوسف مصر شد از بند به خوابي آزاد
يوسف ماست که از ياد عزيزان رفته است
مگشا لب به شکرخنده شادي زنهار
که گل از باغ به اين زخم نمايان رفته است
مي کشد ناز گل از هر سر خاري صائب
بلبل ما ز قفس تا به گلستان رفته است