شماره ٧٠١: عشق سرمايه تسکين دل زار من است

عشق سرمايه تسکين دل زار من است
خانه پرداز جهان خانه نگهدار من است
درد را طاقت من کسوت درمان پوشد
صندل جبهه من زدي رخسار من است
نيست در خلوت من پرتو منت را راه
شمع کاشانه من ديده بيدار من است
کشتي خاليم، آرام نمي دانم چيست
هر که باري ننهد بر دل من، بار من است!
نکند شعله بدل جامه ز رنگيني موم
مي عبث در پي رنگيني رخسار من است
سخن تلخ به شيريني جان مي گيرم
هر که را هست زر قلب، خريدار من است
پا به دولت زند آن کس که زند پاي به من
سايه بال هما سايه ديوار من است
آتش از گرمي افسانه من گوش گرفت
گوش هر خام کجا لايق اسرار من است؟
هر که گم کرد غمي، در دل من مي يابد
وعده گاه غم عالم دل افگار من است
لامکان سيرتر از همت خويشم صائب
خويش را گم کند آن کس که طلبکار من است