شماره ٦٩١: کوثر زنده دلي چشم تر مردان است

کوثر زنده دلي چشم تر مردان است
دل پر آبله درج گهر مردان است
صبح اقبالي اگر در افق امکان هست
رخنه سينه و چاک جگر مردان است
در مصافي که زند موج بلا جوهر تيغ
تيغ از دست فکندن سپر مردان است
هر سري در خور اقبال، کلاهي دارد
سايه دار فنا تاج سر مردان است
سفر اهل جهان در طلب کام بود
از سر کام گذشتن سفر مردان است
هر پريشان سفري راهنمايي دارد
ذوق بي پا و سري راهبر مردان است
کيست خورشيد که از فيض نظر لاف زند؟
چرخ او حلقه به گوش نظر مردان است
لعل و ياقوت به ناقص گهران ارزاني
پاکي ظاهر و باطن گهر مردان است
نقد هر طايفه اي در خور همت باشد
آسمان دامن پر سيم و زر مردان است
چون سر دار ز دستار گذشتن سهل است
هر که سر داد درين راه، سر مردان است
سرمه را چون به شبستان نظر بار دهند؟
گرد غم چشم به راه نظر مردان است
آسياي فلک و گرد حوادث در وي
نسخه اي از سر پر شور و شر مردان است
چرخ، سيبي است که طفلي به هوا افکنده است
در مقامي که عروج نظر مردان است
داغي از سينه عشاق گدايي داريم
چون نخواهيم چراغي، گذر مردان است
در مقامي که سخن از هنر و عيب کنند
عيب خود فاش نمودن هنر مردان است
مرده رفتم به خرابات، مسيحا گشتم
اين چه فيض است که با بوم و بر مردان است
به ته بار گرانسنگ امانت رفتند
کوه در تاب ز تاب کمر مردان است
آب در ديده خورشيد فلک گرداندن
چشمه کاري ز فروغ گهر مردان است
قسمت مردم بيدرد نگردد يارب!
داغ ناسور که رزق جگر مردان است
کف خاکستر صائب نشود چون اکسير؟
روزگاري است که خاک گذر مردان است