شماره ٦٨١: آنچنان بلبل من واله و حيران گل است

آنچنان بلبل من واله و حيران گل است
که شکاف قفسم چاک گريبان گل است
هر طرف مي نگري نعمت الوان گل است
قاف تا قاف جهان سفره احسان گل است
مي شود مايده حسن گلوسوز از عشق
شور مرغان گلستان نمک خوان گل است
آب گردد به نظر خنده چو سرشار افتد
اشک شبنم اثر چهره خندان گل است
چه خيال است که ديوانه نگردد بلبل
تا نسيم سحري سلسله جنبان گل است
حسن را تربيت عشق کند صاحب درد
شور بلبل نمک زخم نمايان گل است
نتوان کرد نظر بند پريرويان را
ورنه شبنم به دو صد چشم نگهبان گل است
چون به خورشيد درخشان سر شبنم نرسد؟
تربيت يافته گوشه دامان گل است
اگر از بال پري بود سليمان را چتر
شهپر بلبل ما چتر سليمان گل است
خار گل مي شود از پرتو روشن گهران
مژه در ديده خونبار خيابان گل است
نفس از سينه مجروح شود صاحب فيض
خرج باد سحر از کيسه احسان گل است
ناتوانان سبب نظم جهان مي باشند
خار شيرازه اوراق پريشان گل است
دل صد اره به از آه ندارد اثري
بوي خوش مصرع برجسته ديوان گل است
حاصل ما ز نکويان جگر پر داغي است
سوز دل قسمت بلبل ز چراغان گل است
تا فتاده است به آن گوشه دستار رهش
گر همه باغ بهشت است که زندان گل است
مشت خاکستري از نغمه سرايان مانده است
زان چراغي که نهان در ته دامن گل است
دو سه روزي که بود خون بهاران در جوش
کشتي مي مده از دست که طوفان گل است
صحبت جسم و روان زود ز هم مي پاشد
يک نفس شبنم غربت زده مهمان گل است
زخمي خار گمان است دل بيجگران
ورنه از گريه من راه خيابان گل است
رنگ و بو پرده بينايي بلبل شده است
ورنه هر خار درين باغ رگ جان گل است
مغتنم دان اگر از عشق ترا داغي هست
که سبکسيرتر از اختر تابان گل است
نقد شادي که چو اکسير نهان بود، امروز
جمع يکجا همه در پله ميزان گل است
برگريزان فنا را پس سر خواهد ديد
تازه هر دل که ز روي عرق افشان گل است
نقطه خاک که دلتنگي ازو مي باريد
يک دهن خنده ز رخساره خندان گل است
مي چکد از نفسم خون شکايت صائب
مغز من گر چه پريخانه ز احسان گل است
چشم صائب ز تماشاي تو گل مي چيند
ديده شبنم اگر واله و حيران گل است