شماره ٦٥٤: از شکر چاشني ناله ني بيشترست

از شکر چاشني ناله ني بيشترست
اينقدر حسن گلوسوز کجا با شکرست؟
در وطن اهل هنر داغ غريبي دارند
در صدف گرد يتيمي به جبين گهرست
برنگردد ز غلط کرده خود حسن غيور
ورنه از آينه چشم و دل ما پاکترست
از سخن بيش تمتع به سخن سنج رسد
از گهر بهره غواص همين يک نظرست
زاهد از ترک ندارد غرضي جز شهرت
سکه از بهر روايي است که پشتش به زرست
جاهل آن به که به گفتار دهن نگشايد
کودکان را ز لب بام خطر بيشترست
پاس دم دار گر از عمر بقا مي طلبي
که بر اين مرغ گرفتار، نفس بال و پرست
ساکن از شيشه ساعت نشود ريگ روان
گر چه در جسم بود روح همان در سفرست
پيش چشمي که بود تخم اميدش در خاک
رگ ابري که ندارد گهري نيشترست
مکش از مالش ايام چو بي دردان سر
که چو تن سوده شود صندل صد دردسرست
خواب شيرين بودش بستر و بالين صائب
خانه هر که چو زنبور عسل مختصرست