شماره ٦٣٦: آن که از بال هما افسر دولت مي خواست

آن که از بال هما افسر دولت مي خواست
کاش از سايه ديوار قناعت مي خواست
داشت از ريگ روان لنگر آرام طمع
آن که از جان سبکسير اقامت مي خواست
نيست گر مرتبه فقر زياد از دولت
شاه از گوشه نشينان ز چه همت مي خواست؟
داشت از جام نگون باده گلرنگ طمع
آن که آسودگي از افسر دولت مي خواست
جرأت حرف که را بود به ديوان حساب؟
عذر تقصير مرا گر نه خجالت مي خواست
که به اين عمر کم از عهده برون مي آمد؟
گر خدا شکر به اندازه نعمت مي خواست
زنگ در دل ز کلامم نتواند شد سبز
طوطيي همچو من آن آينه طلعت مي خواست
داشت باران طمع از کاغذ ابري صائب
از لئيمان جهان آن که سخاوت مي خواست