شماره ٦٣٤: عشرت روي زمين در دل ويرانه ماست

عشرت روي زمين در دل ويرانه ماست
خلوت سينه پر آه، پريخانه ماست
کشتي چرخ اگر باد مرادي دارد
ناله بيخودي و نعره مستانه ماست
هر چه جز جذبه عشق است درين دامن دشت
گر همه خضر بود، سبزه بيگانه ماست
در دل سوخته ما به حقارت منگر
که سويداي دل خاک، سيه خانه ماست
سيل وحشت کند از کلبه ما بي برگان
جاي رحم است به جغدي که به ويرانه ماست
روز محشر چه کند با دل پر شکوه ما؟
که شب زلف تو کوتاه به افسانه ماست
نقش بال و پر ما، دام ره ما شده است
هر کجا ريخت پروبال، پريخانه ماست
حسن در هيچ زمان اين همه شاداب نبود
گريه شادي اين شمع ز پروانه ماست
کار چون در گره افتد ز خدا ياد کنيم
عقده مشکل ما سبحه صد دانه ماست
گر چه از سوختگانيم به ظاهر صائب
مزرع سبز فلک در گره دانه ماست