شماره ٦٢٤: در کمين اين فلک سخت کماني که تراست

در کمين اين فلک سخت کماني که تراست
عاقبت گرد برآرد ز نشاني که تراست
نعمت روي زمين چشم ترا سير نکرد
چه کند خاک به چشم نگراني که تراست؟
ريخت دندان تو چون اختر صبح از پيري
مشرق شکر نگرديد دهاني که تراست
قامتت بيد موله شد و چون سرو کشد
سر به عيوق، تمناي جواني که تراست
در رياضي که بود دولت گل پا به رکاب
چه اقامت کند اين برگ خزاني که تراست؟
استخوانهاي ترا پيشتر از خاک شدن
توتيا مي کند اين خواب گراني که تراست
صرف کن چون مه نو توشه خود را زنهار
تا شود قرص تمام اين لب ناني که تراست
قامتت خم شد و هموار نگشتي صائب
دم شمشير بود پشت کماني که تراست