شماره ٦٠٩: بر دلم نيست غباري ز سيه کاري بخت

بر دلم نيست غباري ز سيه کاري بخت
قانعم با دل بيدار ز بيداري بخت
شکر اين نعمت عظمي چه توانم کردن
که به دولت نرسيدم ز مددکاري بخت
شکوه از بخت گرانخواب ز کوته نظري است
که سبکسير بود مدت بيداري بخت
از برومندي ظاهر دل چون آينه را
غوطه در زنگ دهد جامه زنگاري بخت
با هنر طالع فرخنده نمي گردد جمع
که بود محضر دانش خط بيزاري بخت
دو سه روزي است برومندي گلزار اميد
سايه ابر بهارست هواداري بخت
نيست ممکن که ز يک دست صدا برخيزد
يار اگر يار نباشد چه کند ياري بخت؟
صائب ارباب هوس کامروايند همه
هست مخصوص به عشاق سيه کاري بخت