شماره ٥٨٧: زان دهن انگشتر زنهار مي بايد گرفت

زان دهن انگشتر زنهار مي بايد گرفت
بعد ازان مهر از لب اظهار مي بايد گرفت
نوبهار آمد، ره گلزار مي بايد گرفت
داد دل از ساغر سرشار مي بايد گرفت
در چنين فصلي که عرياني لباس صحت است
پنبه از مينا، ز سر دستار مي بايد گرفت
بر خود اوضاع جهان هموار کردن سهل نيست
خار بي گل را گل بي خار مي بايد گرفت
خون خود را لعل کردن کار هر بيدرد نيست
جا به زير تيغ چون کهسار مي بايد گرفت
مي کند از دوستان خصمي تراوش بيشتر
طوطيان را سبزه زنگار مي بايد گرفت
هيچ سايل را مبادا کار با سنگين دلان!
بوسه اي زان لب به چندين بار مي بايد گرفت
موشکافان کفر مي دانند شيد و زرق را
رشته تسبيح را زنار مي بايد گرفت
تا به کي شد دل از طول امل در پيچ و تاب؟
از فسون اين مهره را از مار مي بايد گرفت
مشت خاکي را که سامان وصول بحر نيست
دامن سيل سبکرفتار مي بايد گرفت
تا نگرديده است صائب استخوانت توتيا
گوشه اي زين خلق ناهموار مي بايد گرفت