شماره ٥٦٧: از جهان تلخ نتوان با درشتي کام يافت

از جهان تلخ نتوان با درشتي کام يافت
کز زبان چرب، تشريف شکر بادام يافت
تنگدستي مايه اميدواري شد مرا
بهله با دست تهي تا از ميانش کام يافت
بيقراري باعث آرامش دل شد مرا
آنچنان کز جنبش گهواره طفل آرام يافت
شانه را هرگز ز زلف پر شکن روزي نشد
اين گشايشها که دل از حلقه هاي دام يافت
بود تا بر تن سر منصور بي آرام بود
آخر از دار فنا سر منزل آرام يافت
نقش شد در ديده ام ناساز چون موي زياد
تا عقيق از رهگذار ساده لوحي نام يافت
کامجويان را نگردد روزي از بوس و کنار
شوق عاشق لذتي کز نامه و پيغام يافت
نام شاهان از اثر در دور مي باشد مدام
جم بلند آوازگي صائب ز فيض جام يافت