شماره ٥٦٤: آنچه من برتافتم از درد، مجنون برنتافت

آنچه من برتافتم از درد، مجنون برنتافت
اين قدر کوه گران بر سينه هامون برنتافت
راز عشق از پرده دل عاقبت بيرون فتاد
خانه تنگ حباب اسباب جيحون برنتافت
بخيه ام بر روي کار افتاد از انکار عشق
شاهراه ساده لوحي نعل وارون برنتافت
ذره ناچيز ما بر گردن همت گرفت
بار سنگين امانت را که گردون برنتافت
غيرت فرهاد زور آورد و بر گردن گرفت
دستگاه حسن شيرين را که گلگون برنتافت
کوه و صحرا خون غرق از لاله سيراب کرد
بارشان و شوکت فرهاد و مجنون برنتافت
صورت شيرين نگردد در نظرها چون سبک؟
کوه تمکين ترا ميزان گردون برنتافت
هر که چون صائب ز عشق لايزالي مست شد
منت کيف از شراب و بنگ و افيون برنتافت