شماره ٥٤٨: همت مردانه ما از مي حمرا گذشت

همت مردانه ما از مي حمرا گذشت
کشتي ما با دهان خشک ازين دريا گذشت
تنگناي جسم بر ما زندگي را تلخ داشت
در فشار قبر، ايام حيات ما گذشت
در کهنسالي جوان شد هر که ترک مي نکرد
در جواني پير شد هر کس که از صهبا گذشت
گر نمي شد خارخار عشق دامنگير ما
مي توانستيم آسان از سر دنيا گذشت
تا گسست از رشته مريم ز چشم دوربين
ز اطلس گردون مجرد سوزن عيسي گذشت
قالب فرسودگان، فانوس شمع طور شد
تا به خاک کشتگان آن آتشين سيما گذشت
بس که دامنگير افتاده است خاک کوي عشق
سيل بي زنهار نتواند ازين صحرا گذشت
در هلاک کوهکن شمشير زهرآلود شد
از دهان تيشه هر زخمي که بر خارا گذشت
روزي دل گشت از زلف دراز او مرا
آنچه بر بيمار از طول شب يلدا گذشت
ترک دستار تعين کام بخش عالمي است
محفلي را کرد رنگين تا ز سر مينا گذشت
گر چه پايش تا به زانو در گل است از بار دل
سرو نتواند ز سير عالم بالا گذشت
در زمان موجه اشک فلک پيماي من
ابر صائب از سر دريوزه دريا گذشت