شماره ٥٤٧: در بهار نوجواني هر که از صهبا گذشت

در بهار نوجواني هر که از صهبا گذشت
بي توقف مي تواند از سر دنيا گذشت
مرکز پرگار حيراني است چشم آهوان
تا کدامين ليلي خوش چشم ازين صحرا گذشت
گل ز خجلت شد گلاب و بلبل از غيرت کباب
تا ز طرف گلستان آن آتشين سيما گذشت
خوبه هجران کرده را ظرف شراب وصل نيست
خشک لب مي بايدم چون کشتي از دريا گذشت
خار صحراي ملامت موي آتش ديده است
تا کدامين گرمرو زين دامن صحرا گذشت
تا قيامت پشت از ديوار حيرت برنداشت
هر که را از پيش چشم آن قامت رعنا گذشت
به ز خاکستر نباشد سرمه اي آتشين را
از سيه روزان نمي بايد به استغنا گذشت
کرد از دل واپسي ما را در آن عالم خلاص
از عزيزان جهان هر کس که پيش از ما گذشت
منت صيقل سيه دلتر کند آيينه را
سيل ما صائب غبارآلود از دريا گذشت