شماره ٥٤٤: اي ستمگر از نگاه دور رنجيدن نداشت

اي ستمگر از نگاه دور رنجيدن نداشت
اين گناه سهل، بر انگشت پيچيدن نداشت
شکوه ننوشتن مکتوب را طي مي کنيم
نامه ما اي فرامشکار نشنيدن نداشت
از براي کشتن من کم نبود اسباب قتل
حال بيمار من از اغيار پرسيدن نداشت
سرکشي چون مانع است از ديدن عاشق ترا
از من اي بي رحم، راه خانه پرسيدن نداشت
قهرمان غيرت عشاق، بي جاسوس نيست
روي خود در خلوت آيينه بوسيدن نداشت
گريه ابر و نشاط برق، با هم خوشنماست
پيش چشم ما به روي غير خنديدن نداشت
شور بختي شوريي در چشم ما نگذاشته است
از حضور ما بساط باده برچيدن نداشت
کي کند در منتهاي حسن، زير پا نگاه؟
آن که در طفلي ز تمکين ذوق گل چيدن نداشت
مي توان از يک ورق، خواندن کتابي را تمام
اينقدر بر دفتر ايام، گرديدن نداشت
در چنين وقتي که صائب خاک ره گرديده است
زير پاي خويش اي بي رحم، ناديدن نداشت