شماره ٥٢٩: کي حذر از خون خلق آن غمزه خونريز داشت؟

کي حذر از خون خلق آن غمزه خونريز داشت؟
داشت پرهيزي گر اين بيمار، از پرهيز داشت
تا نشد آب، از نقاب غنچه سر بيرون نکرد
بس که گل شرمندگي زان روي شبنم خيز داشت
رهنوردي بود چون شبديز اگر پرويز را
کوهکن هم قاصدي چون ناله شبخيز داشت
برد همت ذره ما را به اوج آسمان
ورنه کي خورشيد پرواي من ناچيز داشت؟
پرده تا برداشت از رخ بي نيازيهاي حق
زير پا افکند هر کس هر چه دستاويز داشت
در شهادتگاه وحدت عاشقان را يکسرند
آن که بر سر تيشه زد، قصد سر پرويز داشت
تا قيامت گر به من صائب بنازد دور نيست
کي چو من آتش زباني کشور تبريز داشت؟