شماره ٥٠٠: صبر بر زخم گرانسنگ ملامت سهل نيست

صبر بر زخم گرانسنگ ملامت سهل نيست
توتيا گشتن به زير کوه طاقت سهل نيست
مور قانع يافت از دست سليمان پايتخت
بر جگر دندان فشردن از قناعت سهل نيست
عشق عالمسوز را چون برق، آتش زير پاست
ورنه زخم خار صحراي ملامت سهل نيست
خار اين وادي شلاين تر ز خون ناحق است
از علايق، چيدن دامان رغبت سهل نيست
درد يعقوبي ندارد چشم خواب آلود ما
ورنه از کف دادن دامان فرصت سهل نيست
کم مدان تقصير پيري را که در هنگام صبح
گر همه يک چشم باشد، خواب غفلت سهل نيست
من گرفتم سيل ناصاف مرا کردند صاف
خجلت ناصافي از درياي رحمت سهل نيست
بر تو از کوتاه بيني خون دل شد ناگوار
چشم اگر بر منعم افتد، هيچ نعمت سهل نيست
کوهکن از رشک خسرو جان شيرين را سپرد
عشق در هر دل که باشد، زخم غيرت سهل نيست
خوردن گندم برون انداخت آدم را ز خلد
تا بداني پيش حق يک جو اطاعت سهل نيست
پرده منصور اگر صد چاک شد چون گل سزاست
دم زدن بي پرده از اسرار وحدت سهل نيست
کافر حربي است هر کس نيست راضي از قضا
صائب از قسمت چو نادان شکايت سهل نيست