شماره ٤٩٨: عشق را حاجت به زور بازوي اقبال نيست

عشق را حاجت به زور بازوي اقبال نيست
فتح اقليم قفس جز در شکست بال نيست
شرم هشياري زبان بند شکايت گشته است
مي اگر باشد، زبان شکوه مالال نيست
هر کجا پاي محبت در ميان باشد خوش است
حلقه زنجير، ليلي را کم از خلخال نيست
هر قدر خواهد دلت، عرض تجلي کن به دل
خانه آيينه تنگ از کثرت تمثال نيست
در حريم وصل او صائب خموشي پيشه کن
مجلس حال است اينجا، جاي قيل و قال نيست