شماره ٤٩٣: پاکدامان را غمي از تهمت ناپاک نيست

پاکدامان را غمي از تهمت ناپاک نيست
بحر را از پنجه خونين مرجان باک نيست
نيست اگر آب حيا در چشم گردون گو مباش
شکرلله تخم اميدي مرا در خاک نيست
گل به گلچين دست داد و بلبل از غيرت نسوخت
عشق بي غيرت برآيد، حسن چون بيباک نيست
مي شوند از گردش چشم بتان زير و زبر
عشقبازان را غمي از گردش افلاک نيست
گر کمند وحتي در عالم ايجاد هست
پيش سربازان به غير از حلقه فتراک نيست
مي شود از خاک افزون دام را حرص شکار
چشم نرم حرص را انديشه اي از خاک نيست
مصرع برجسته مستغني است از تحسين خلق
از خس و خاشاک بال شعله ادراک نيست
پاس اوقات شريف از در گشودن مانع است
کعبه حاجت روا در بسته از امساک نيست