شماره ٤٧١: شير مست ماهتابم با شرابم کار نيست

شير مست ماهتابم با شرابم کار نيست
ماهي سرچشمه نورم به آبم کار نيست
خانه دربسته ام چون گوهر از خود روشن است
از تهي چشمي به ماه و آفتابم کار نيست
سرمه شب مي کند کار نمک در ديده ام
با خيال يار، چون انجم به خوابم کار نيست
از بياض ساده لوحي کرده ام روشن سواد
چون قلم از دل سياهي با کتابم کار نيست
رزق بيدردان ز من خميازه حسرت بود
شور عشقم، جز به دلهاي کبابم کار نيست
مي کنم آهسته راهي قطع چون ريگ روان
گر زمين در جنبش آيد با شتابم کار نيست
خط پاکي از جنون اينجا به دست آورده ام
يکقلم روز قيامت با حسابم کار نيست
در تماشاي بتان صائب دلير افتاده ام
چون نگاه خيره چشمان با حجابم کار نيست