شماره ٤٧٠: شسته ام از چشمه مه رو به آبم کار نيست

شسته ام از چشمه مه رو به آبم کار نيست
شير مست ماهتابم با شرابم کار نيست
ماهتاب از شمع کافوري ندارد کوتهي
با چراغ خيره چشم آفتابم کار نيست
کرده ام تر از گل شب بوي بيداري دماغ
با نسيم غفلت ريحان خوابم کار نيست
مستم اما در پي آزار کم ظرفان نيم
موج بي پروايم اما با حبابم کار نيست
بارها بند قباي صبح را واکرده ام
با چنين دستي به دامان نقابم کار نيست
آسمان گو کشتي انصاف بر خشکي ببند
ماهي ريگ روانم من، به آبم کار نيست
نسبت من با خطا دورست از فهميدگي
صائبم صائب به جز فکر صوابم کار نيست