شماره ٤٥٩: توبه همصحبتان بر خاطر ما بار نيست

توبه همصحبتان بر خاطر ما بار نيست
راه امن بيخودي را کاروان در کار نيست
کاسه منصور خالي بود پرآوازه شد
ورنه در ميخانه وحدت کسي هشيار نيست
در پس ديوار محرومي گريبان مي درم
گر چه محرمتر ز من کس در حريم يار نيست
هر که پيراهن به بدنامي دريد آسوده شد
بر زليخا طعن ارباب ملامت بار نيست
کهربا نتواند از ديوار جذب کاه کرد
جذبه توفيق را با تن پرستان کار نيست
بر نيايد صبر با مژگان خواب آلود او
هيچ جوش مانع اين تيغ لنگردار نيست
چون زر بي سکه مردودست در بازار حشر
هر دلي کز کاوش مژگان او افگار نيست
مي توان از پرنيان ابر ديدن ماه را
هر دو عالم روي او را مانع ديدار نيست
دل عبث از سبحه و زنار منت مي کشد
اين کهن اوراق را شيرازه اي در کار نيست
در خرابات مغان از عدل پير مي فروش
گوشه ويرانه اي غير از دل معمار نيست
گوهر خود را به خار و خس فشاندن مشکل است
مي کند خون گريه هر ابري که در گلزار نيست
پيش ما صائب که رطل خسرواني مي زنيم
گنج باد آورد غير از ابر گوهر بار نيست