شماره ٤٥٤: لاله اي جز داغ در صحراي امکان نيست نيست

لاله اي جز داغ در صحراي امکان نيست نيست
سنبل اين باغ جز خواب پريشان نيست نيست
دانه خود را به آب رو چو گوهر تازه دار
کز مروت نم به چشم ابر احسان نيست نيست
مزرع اميد را در عهد اين بي حاصلان
جز تريهاي فلک اميد باران نيست نيست
پا به دامن کش که در درگاه اين بي حاصلان
مد احساني به غير از چوب دربان نيست نيست
از گذشت دامن شب بيکسان عشق را
دستگيري غير صبح پاکدامان نيست نيست
اين جواب آن که فرموده است عبدالله عشق
جان من معشوق بودن سهل و آسان نيست نيست