شماره ٤٤٥: عارض او در نقاب از ديده گستاخ کيست؟

عارض او در نقاب از ديده گستاخ کيست؟
زير ابر اين آفتاب از ديده گستاخ کيست؟
شهسوار من ز شوخي چون نمي آيد به چشم
آب در چشم رکاب از ديده گستاخ کيست؟
چون نظرها آب شد از روي آتشناک او
يارب آن رو در حجاب از ديده گستاخ کيست؟
شرم بلبل خار در چشم هوسناکان زده است
تلخي اشک گلاب از ديده گستاخ کيست؟
بر بياض گردن او خال ديدم، سوختم
کاين نشان انتخاب از ديده گستاخ کيست؟
چشم شبنم حلقه بيرون در گرديده است
نرگس او نيمخواب از ديده گستاخ کيست؟
نيست صائب شکوه از آتش دل خرسند را
دود تلخ اين کباب از ديده گستاخ کيست؟