شماره ٤٣٥: حسن را در هر لباسي ديده بان در کار هست

حسن را در هر لباسي ديده بان در کار هست
در بساط گل ز شبنم ديده بيدار هست
نيست همت غافل از احوال دورافتادگان
بحر را در جستجو صد ابر گوهر بار هست
در خم چوگان گردون گردش ما را ببين
تا بداني نقطه سرگردانتر از پرگار هست
صورت احوال زاهد در نقاب اولي ترست
طرفه ديوي در پس اين پرده پندار هست
کو چنان چشمي که بتوان جمال يار ديد؟
من گرفتم در قيامت رخصت ديدار هست
چند روزي شکر اين کوته زبانان بيش نيست
شکر ارباب سخن باقي است تا گفتار هست
غم به قدر غمگسار از چرخ نازل مي شود
هست در هر جا که صندل دردسر بسيار هست
مي برد اسلام غيرت بر رواج اهل کفر
در دل تسبيح چندين عقده از زنار هست
بر تو دشوارست دل زين خاکدان برداشتن
ورنه صائب طرفه گنجي زير اين ديوار هست